اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

۵

تاریخ: 26 تیر 1399
بازدید: 143

حکایت پنجم

یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از آنجا که حس بشریت است با حسن کبیره او معاملتی داشت و وقتی که به خلوتش دریافتی گفتی

نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى
که یاد خویشتنم در ضمیر مى آید

ز دیدنت نتوانم که دیده در بندم
و گر مقابله بینم که تیر مى آید

باری پسر گفت آن چنان که در آداب درس من نظری میفرمایی در آداب نفسم نیز تأمل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بینی که مرا آن پسند همی‌نماید بر آنم اطلاع فرمایی تا به تبدیل آن سعی کنم. گفت ای پسر این سخن از دیگری پرس که آن نظر که مرا با تست جز هنر نمیبینم.

ور هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند بجز آن یک هنر

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir