۲۶
حکایت بیست و ششم
دزدی گدایی را گفت شرم نداری که دست از برای جوی سیم پیش هر لئیم دراز میکنی گفت
دست، دراز از پی یک حبّه سیم
به که ببرند به دانگی و نیم
حکایت بیست و ششم
دزدی گدایی را گفت شرم نداری که دست از برای جوی سیم پیش هر لئیم دراز میکنی گفت
دست، دراز از پی یک حبّه سیم
به که ببرند به دانگی و نیم
رفتن به بالای صفحه
دیدگاهها