اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

۲۸

تاریخ: 25 تیر 1399
بازدید: 107

حکایت بیست و هشتم

درویشی را شنیدم که بغاری در نشسته بود و در بروی از جهانیان بسته و ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده

آز بگذار و پادشاهی کن
گردن بی طمع بلند بود

هر کرا بر سِماط بنشستی
واجب آمد به خدمتش برخاست

دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ

ور نبود دلبر همخوابه پیش
دست توان کرد در آغوش خویش

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir