اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

می‌خواهم با نواهایم راز و نیاز کنم

دسته‌بندی: بلاگ , گلستان موسیقی
تاریخ: 18 خرداد 1400
بازدید: 422

می‌خواهم با نواهایم راز و نیاز کنم

 

اسماعیل نواب صفا دربارۀ حالات روحی و اخلاقی مرتضی محجوبی می‌نویسد: «ظاهری آرام ولی روحی پرتلاطم داشت. گاهی به نقطه‌ای خیره می‌شد و اگر در کنارش پیانو موجود بود، ناگهان برمی‌خواست و به نواختن آهنگی که روحش را تسخیر کرده بود می‌پرداخت. در آن حالت، شنوندگانی که یا موسیقی‌دان بودند یا به معنی واقعی به موسیقی علاقه داشتند، سر تا پا گوش می‌شدند. همواره وسیلۀ کوک کردن پیانو را –به خصوص برای استفاده از ربع پرده‌ها- همراه داشت و دستگاه یا گوشۀ مورد علاقه‌اش را که بیشتر شور و افشاری و دشتی و سه‌گاه و همایون بود، به سرعت کوک می‌کرد و نوای دلخواهش را به پنجه‌هایسحّار خود به شنوندگان هنرشناس منتقل می‌ساخت و آنان را به خلسه ای شیرین فرو می‌برد و بعد با چهار  مضراب‌های ابداعی اش به جهانی پر از شور باز می‌گرداند. بعضی روزه، در حدود ساعت ده بامداد که خود را آماده می‌دید، بدون اطلاع قبلی و تعیین وقت به استودیوی گل‌ها می‌رفت. به تنهایی به نواختن پیانو می‌پرداخت و بعد از اتمام، راهش را می‌گرفت و می‌رفت.

دراین گونه موارد، دوستانی که با پیرنیا همکاری داشتند، بلافاصله اپراتوری را برای ضبط خبر می‌کردند، نواری را بر روی دستگاهِ ضبط آماده می‌ساختند و در مدت کوتاهی که استاد سرگرم کوک کردن پیانو بود، همه‌چیز را بدون این‌که او متوجه شود، فراهم می‌آوردند که مبادا این هنرمند بزرگ از اجرای سازِ تنهایش منصرف شود. نوارهایی که بدین گونه ضبط شده و از او به یادگار مانده، به منزلۀ میراث گرانبهایی است که برای همیشه زینت بخش گنجینۀ موسیقی ملی ما خواهد بود. اما در میهمانی‌هایی که مرتضی‌خان دعوت داشت و گاه به تنهایی به نواختن می‌پرداخت، در بیشتر مواقع که حاضران، قدر نواهایی را که از پنجه‌هایهنر آفرینش فرو می‌ریخت نمی‌دانستند و با یکدیگر سرگرم پُر حرفی بودند، استاد چشمانش را می‌بست و کاری به کار مستمعان بی تمیز نداشت. این عده، غالباً از خانواده‌های ثروتمندی بودند که صرفاً برای تظاهر، خود را دوستدار موسیقی و شعر نشان می‌دادند.

روزی خانم هما افتخاری دختر ارباب مهدی یزدی که ازشاگردان مرتضی‌خان بود، برایم تعریف که از استادم پرسیدم، چرا در این میهمانی‌ها هنگام نوازندگی، چشمان خود را می بندید؟ در جواب گفت: عزیزم، من می‌خواهم خودم باشم، با نواهایم راز و نیاز کنم، ادب به من حکم می‌کند که مزاحم حال دیگران نباشم، آن‌ها که ملزم به شنیدن ساز من نیستند و من هم نمی‌خواهم و نمی‌توانم به آنها بگویم ساکت باشید و به ساز من گوش بدهید. بنابراین چشمانم را می‌بندم و با خویشتنِ خویش سخن می‌گویم و سخنان دیگران را قطع نمی‌کنم.»

 


هفت شهر نی، امجدیان، حامد، ۱۳۹۸

قصۀ شمع، صص ۲۲۱ و ۲۲۲.

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir