اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

رباعی شماره ۱ تا ۵۰

تاریخ: 4 اردیبهشت 1400
بازدید: 182

رباعی شماره ۱

آن دل که شد او قابل انوار خدا
پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
کو جمله به نمک‌زار خدا

رباعی شماره ۲

آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا
وان نقش تو از آب منی نیست بیا
در خشم مکن تو خویشتن را پنهان
کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا

رباعی شماره ۳

آن کس که ترا نقش کند او تنها
تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
بر رویاند دو صد حریف زیبا

رباعی شماره ۴

آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را
مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را
بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را

رباعی شماره ۵

آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق
یک وقت شود جمله اوقات مرا

رباعی شماره ۶

آواز ترا طبع دل ما بادا
اندر شب و روز شاد و گویا بادا
آواز خسته تو گر خسته شود خسته شویم
آواز تو چون نای شکرخا بادا

رباعی شماره ۷

از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست
بی‌شرم بود مرد چه بی‌شرمیها

رباعی شماره ۸

از بادهٔ لعل ناب شد گوهر ما
آمد به فغان ز دست ما ساغر ما
از بسکه همی خوریم می بر سر می
ما در سر می شدیم و می در سر ما

رباعی شماره ۹

از حال ندیده تیره ایامان را
از دور ندیده دوزخ آشامان را
دعوی چکنی عشق دلارامان را
با عشق چکار است نکونامان را

رباعی شماره ۱۰

از ذکر بسی نور فزاید مه را
در راه حقیقت آورد گمره را
هر صبح و نماز شام ورد خود ساز
این گفتن لا اله الا الله را

رباعی شماره ۱۱

افسوس که بیگاه شد و ما تنها
در دریائی کرانه‌اش ناپیدا
کشتی و شب و غمام و ما میرانیم
در بحر خدا به فضل و توفیق خدا

رباعی شماره ۱۲

انجیرفروش را چه بهتر جانا
ز انجیرفروشی ای برادر جانا
سرمست زئیم و مست میریم ای جان
هم مست دوان دوان به محشر جانا

رباعی شماره ۱۳

اول به هزار لطف بنواخت مرا
آخر به هزار غصه بگداخت مرا
چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا
چون من همه از شدم بینداخت مرا

رباعی شماره ۱۴

ای آنکه چو آفتاب فرداست بیا
بیرون تو برگ و باغ زرد است بیا
عالم بی‌تو غبار و گرد است بیا
این مجلس عیش بی‌تو سرد است بیا

رباعی شماره ۱۵

ای آنکه نیافت ماه شب گرد ترا
از ماه تو تحفه‌ها است شبگرد ترا
هر چند که سرخ روست اطراف شفق
شهمات همی شوند رخ زرد ترا

رباعی شماره ۱۶

ای اشک روان بگو دل‌افزای مرا
آن باغ و بهار و آن تماشای مرا
چون یاد کنی شبی تو شبهای مرا
اندیشه مکن بی‌ادبیهای مرا

رباعی شماره ۱۷

ای باد سحر خبر بده مر ما را
در ره دیدی آن دل آتش‌پا را
دیدی دل پرآتش و پرسودا را
کز آتش بسوخت صد خارا را

رباعی شماره ۱۸

ای چرخ فلک به مکر و بدسازیها
از نطع دلم ببرده‌ای بازیها
روزی بینی مرا تو بر خوان فلک
سازم چون ماه کاسه پردازیها

رباعی شماره ۱۹

ای خواجه به خواب درنبینی ما را
تا سال دگر دگر نبینی ما را
ای شب هردم که جانب ما نگری
بی‌روشنی سحر نبینی ما را

رباعی شماره ۲۰

ای داده بنان گوهر ایمانی را
داده بجوی قلب یکی کانی را
نمرود چو دل را به خلیلی نسپرد
بسپرد به پشه، لاجرم جانی را

رباعی شماره ۲۱

ای در سر زلف تو پریشانیها
واندر لب لعلت شکرافشانیها
گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی
ای جان چه پشیمان که پشیمانیها

رباعی شماره ۲۲

ای دریا دل تو گوهر و مرجان را
درباز که راه نیست کم خرجان را
تن همچو صدف دهان گشاده است که آه
من کی گنجم چو ره نشد مرجان را

رباعی شماره ۲۳

ای دل بچه زهره خواستی یاری را
کو کرد هلاک چون تو بسیاری را
دل گفت که تا شوم همه یکتائی
این خواستم که بهر همین کاری را

رباعی شماره ۲۴

ای دوست به دوستی قرینیم ترا
هرجا که قدم نهی زمینیم ترا
در مذهب عاشقی روا کی باشد
عالم تو ببینیم و نه بینیم ترا

رباعی شماره ۲۵

ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا
ای دولت و اقبال من و کار و کیا
ای خلوت و ای سماع و اخلاص و ریا
بی‌حضرت تو این همه سوداست بیا

رباعی شماره ۲۶

ای شب شادی همیشه بادی شادا
عمرت به درازی قیامت بادا
در یاد من آتشی از صورت دوست
ای غصه اگر تو زهره داری یادا

رباعی شماره ۲۷

این آتش عشق می‌پزاند ما را
هر شب به خرابات کشاند ما را
با اهل خرابات نشاند ما را
تا غیر خرابات نداند ما را

رباعی شماره ۲۸

این روزه چو غربال به بیزد جان را
پیدا آرد قراضهٔ پنهان را
جانی که کند خیره مه تابان را
بی‌پرده شود نور دهد کیوان را

رباعی شماره ۲۹

ای آنکه گرفت شربت از مشرب ما
مستی گردد که روز بیند شب ما
ای آنکه گریخت از در مذهب ما
گوشش بکشد فراق تا ملهب ما

رباعی شماره ۳۰

با عشق روان شد از عدم مرکب ما
روشن ز شراب وصل دائم شب ما
زان می که حرام نیست در مذهب ما
تا صبح عدم خشک نیابی لب ما

رباعی شماره ۳۱

 

بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را

رباعی شماره ۳۲

پرورد به ناز و نعمت آن دوست مرا
بردوخت مرقع از رگ و پوست مرا
تن خرقه و اندر او دل ما صوفی
عالم همه خانقاه و شیخ اوست مرا

رباعی شماره ۳۳

بیگاه شده است لیک مر سیران را
سیری نبود بجز که ادبیران را
چه روز و چه شب چه صبح دلیران را
چه گرگ و چه میش و بره مر شیران را

رباعی شماره ۳۴

تا از تو جدا شده است آغوش مرا
از گریه کسی ندیده خاموش مرا
در جان و دل و دید فراموش نه‌ای
از بهر خدا مکن فراموش مرا

رباعی شماره ۳۵

تا با تو بوم نخسبم از یاریها
تا بی‌تو بوم نخسبم از زاریها
سبحان‌الله که هردو شب بیدارم
توفرق نگر میان بیداریها

رباعی شماره ۳۶

تا چند از این غرور بسیار ترا
تا کی ز خیال هر نمودار ترا
سبحان‌الله که از تو کاری عجب است
تو هیچ نه و این همه پندار ترا

رباعی شماره ۳۷

تا عشق ترا است این شکرخائیها
هر روز تو گوش دار صفرائیها
کارت همه شب شراب پیمائیها
مکر و دغل و خصومت افزائیها

رباعی شماره ۳۸

تا کی باشی ز دور نظارهٔ ما
ما چاره‌گریم و عشق بیچاره ما
جان کیست کمینه طفل گهوارهٔ ما
دل کیست یکی غریب آوارهٔ ما

رباعی شماره ۳۹

تا نقش خیال دوست با ماست دلا
ما را هم عمر خود تماشاست دلا
وانجا که مراد دل برآرید ای دل
یک خار به از هزار خرماست دلا

رباعی شماره ۴۰

جانا به هلاک بنده مستیز و بیا
رنگی که تو دانی تو برآمیز و بیا
ای مکر در آموخته هرجائی را
یک مکر برای من درانگیز و بیا

رباعی شماره ۴۱

جز عشق نبود هیچ دمساز مرا
نی اول و نی آخهر و آغاز مرا
جان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا

رباعی شماره ۴۲

چو نزود نبشته بود حق فرقت ما
از بهر چه بود جنگ و آن وحشت ما
گر بد بودیم رستی از زحمت ما
ور نیک بدیم یاد کن صحبت ما

رباعی شماره ۴۳

خود را به خیل درافکنم مست آنجا
تا بنگرم آن جان جهان هست آنجا
یا پای رساندم به مقصود و مراد
یا سر بدهم همچو دل از دست آنجا

رباعی شماره ۴۴

در جای تو جا نیست بجز آن جان را
در کوه تو کانیست بجو آن کان را
صوفی رونده گر توانی می‌جوی
بیرون تو مجو ز خود بجو تو آن را

رباعی شماره ۴۵

در چشم ببین دو چشم آن مفتون را
نیک بشنو تو نکتهٔ بیچون را
هر خون که نخورده‌ست آن نرگس او
از دیدهٔ من روان ببین آن خون را

رباعی شماره ۴۶

در سر دارم ز می پریشانیها
با قند لب تو شکرافشانیها
ای ساقی پنهان چو پیاپی کردی
رسوا شود این دم همه پنهنیها

رباعی شماره ۴۷

دستان کسی دست زنان کرد مرا
بی‌حشمت و بی‌عقل روان کرد مرا
حاصل دل او دل مرا گردانید
هر شکل که خواست آنچنان کرد مرا

رباعی شماره ۴۸

دل گفت به جان کای خلف هر دو سرا
زین کار که چشم داری از کار و کیا
برخیز که تا پیشترک ما برویم
زان پیش که قاصدی بیاید که بیا

رباعی شماره ۴۹

دود دل ما نشان سوداست دلا
و اندود که از دل است پیداست دلا
هر موج که میزند دل از خون ای دل
آن دل نبود مگر که دریاست دلا

رباعی شماره ۵۰

 

دیدم در خواب ساقی زیبا را
بر دست گرفته ساغر صهبا را
گفتم به خیالش که غلام اوئی
شاید که به جای خواجه باشی ما را

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir