محصول به سبد خرید اضافه شد
0

رباعی شماره ۲۵۱ تا ۳۰۰

تاریخ: 9 آذر 1398
بازدید: 3

رباعی شماره ۲۵۱

پس بر به جهانی که چو خون در رگ ماست

خون چون خسبد خاصه که خون در رگ ماست

غم نیستکه آثار جنون در رگ ما است

زیرا که فسونگر و فسون در رگ ماست

رباعی شماره ۲۵۲

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست

کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست

در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست

رباعی شماره ۲۵۳

بی‌دیده اگر راه روی عین خطاست

بر دیده اگر تکیه زدی تیر بلاست

در صومعه و مدرسه از راه مجاز

آنرا که نه جا است تو چه دانی که کجاست

رباعی شماره ۲۵۴

بیرون ز تن و جان و روان درویش است

برتر ز زمین و آسمان درویش است

مقصود خدا نبود بس خلق جهان

مقصود خدا از این جهان درویش است

رباعی شماره ۲۵۵

بیرون ز جهان کفر و ایمان جائیست

کانجا نه مقام هر تر و رعنائیست

جان باید داد و دل بشکرانهٔ جان

آنرا که تمنای چنین مأوائیست

رباعی شماره ۲۵۶

بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست

دانستن او نه درخور پایهٔ ماست

در معرفتش همین قدر دانم

ما سایه اوئیم و جهان سایه ماست

رباعی شماره ۲۵۷

بی‌یار نماند هرکه با یار بساخت

مفلس نشد آنکه با خریدار بساخت

مه نور از آن گرفت کز شب نرمید

گل بوی از آن یافت که با خار بساخت

رباعی شماره ۲۵۸

تا این فلک آینه‌گون بر کار است

اندریم عشق موج خون در کار است

روزی آید برون و روزی ناید

اما شب و روز اندرون در کار است

رباعی شماره ۲۵۹

تا با تو ز هستی تو هستی باقیست

ایمن منشین که بت‌پرستی باقیست

گیرم بت پندار شکستی آخر

آن بت که ز پندار برستی باقیست

رباعی شماره ۲۶۰

 

تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست

صوفی به مثال ذره‌ها رقصانست

گویند که این وسوسهٔ شیطانست

شیطان لطیف است و حیات جانست

رباعی شماره ۲۶۱

تا حاصل دردم سبب درمان گشت

پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت

جان و دل و تن حجاب ره بود کنون

تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت

رباعی شماره ۲۶۲

تا در دل من صورت آن رشک پریست

دلشاد چو من در همهٔ عالم کیست

والله که بجز شاد نمیدانم زیست

غم میشنوم ولی نمیدانم چیست

رباعی شماره ۲۶۳

تا تن نبری دور زمانم کشته است

آن چشمهٔ آب حیوانم کشته است

او نیست عجب که دشمن جانش کشت

من بوالعجبم که جان جانم کشته است

رباعی شماره ۲۶۴

تا ظن نبری که این زمین بیهوشست

بیدار دو چشم بسته چون خرگوشست

چون دیک هزار کف بسر می‌آرد

تا خلق ندانند که او در جوشست

رباعی شماره ۲۶۵

تا عرش ز سودای رخش ولوله‌هاست

در سینه ز بازار رخش غلغله‌هاست

از بادهٔ او بر کف جان بلبله‌هاست

در گردن دل ز زلف او سلسله‌هاست

رباعی شماره ۲۶۶

تا من بزیم پیشه و کارم اینست

صیاد نیم صید و شکارم اینست

روزم اینست و روزگارم اینست

آرام و قرار و غمگسارم اینست

رباعی شماره ۲۶۷

تا مهر نگار باوفایم بگرفت

من بودم و او چو کیمیایم بگرفت

او را به هزار دست جویان گشتم

او دست دراز کرد و پایم بگرفت

رباعی شماره ۲۶۸

تنها نه همین خنده و سیماش خوشست

خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست

سر خواستهٔ گر بدهم یا ندهم

سر را محلی نیست تقاضاش خوشست

رباعی شماره ۲۶۹

توبه چکنم که توبه‌ام سایهٔ تست

بار سر توبه جمله سرمایهٔ توست

بدتر گنهی بپیش تو توبه بود

کو آن توبه که لایق پایهٔ تست

رباعی شماره ۲۷۰

توبه کردم که تا جانم برجاست

من کج نروم نگردم از سیرت راست

چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست

جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست

رباعی شماره ۲۷۱

توبه که دل خویش چو آهن کرده است

در کشتن بنده چشم روشن کرده است

چون زلف تو هرچند شکن در شکنست

با توبه همان کند که با من کرده است

رباعی شماره ۲۷۲

تو سیر شدی من نشدم درمان چیست

بنما عوض خود عوض جانان چیست

گفتی که به صبر آخر ایمان داری

ای بندهٔ ایمان بجز او ایمان چیست

رباعی شماره ۲۷۳

تو کان جهانی و جهان نیم جو است

تو اصل جهانی و جهان از تو نو است

گر مشعله جهانی و شمع بگیرد عالم

بی‌آهن و سنگ آن به بادی گرو است

رباعی شماره ۲۷۴

تهدید عدو چه بشنود عاشق راست

میراند خر تیز بدان سو که خداست

نتوان به گمان دشمن از دوست برید

نتوان به خیالی ز حقیقت برخاست

رباعی شماره ۲۷۵

جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است

رنج دل و تاب تن و سوز جگر است

از هرچه خورند کم شود جز غم تو

تا بیشترش همی خورم بیشتر است

رباعی شماره ۲۷۶

جانم بر آن جان جهان رو کرده است

هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است

ما را ملک‌العرش چنین خو کرده است

کار او دارد که او چنین رو کرده است

رباعی شماره ۲۷۷

جان و سر آن یار که او پرده‌در است

این حلقهٔ در بزن که در پرده‌در است

گر پرده‌در است یار و گر پرده‌در است

این پرده نه پرده است که این پرده‌در است

رباعی شماره ۲۷۸

جانی که به راه عشق تو در خطر است

بس دیده ز جاهلی بر او نوحه‌گر است

حاصل چشمی که بیندش نشناسد

کو را بر رخ هزار صاحب خبر است

رباعی شماره ۲۷۹

جانی که حریف بود بیگانه شده است

عقلی که طبیب بود دیوانه شده است

شاهان همه گنجها بویرانه نهند

ویرانهٔ ما ز گنج ویرانه شده است

رباعی شماره ۲۸۰

جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است

وز شیره و باغ آن نکورو خورده‌است

آن باغ گلوی جان بگیرد گوید

خونش ریزم که خون ما او خورده است

رباعی شماره ۲۸۱

جانی و جهانی و جهان با تو خوش است

ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است

خود معدن کیمیاست خاک از کف تو

هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است

رباعی شماره ۲۸۲

حسنت که همه جهان فسونش بگرفت

درد حسد حسود چونش بگرفت

سرخی رخت ز گرمی و خشکی نیست

از بس عاشق که کشت خونش بگرفت

رباعی شماره ۲۸۳

چشم تو ز روزگار خونریزتر است

تیر مژهٔ تو از سنان تیزتر است

رازی که بگفته‌ای بگوشم واگوی

زانروی که گوش من گرانخیزتر است

رباعی شماره ۲۸۴

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست

از دیده دوست فرق کردن نه نکوست

یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست

رباعی شماره ۲۸۵

چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست

بر چنگ ترانه‌ای همی زد شبها است

کیم بر تو غزلسرایان روزی

وان قول مخالفش نمی‌آید راست

رباعی شماره ۲۸۶

چون دانستم که عشق پیوست منست

وان زلف هزار شاخ در دست منست

هرچند که دی مست قدح میبودم

امروز چنانم که قدح مست منست

رباعی شماره ۲۸۷

خون دلبر من میان دلداران نیست

او را چون جهان هلاکت و پایان نیست

گر خیره‌سری زنخ زند گو میزن

معشوق ازین لطیفتر امکان نیست

رباعی شماره ۲۸۸

چون دید مرا مست بهم برزد دست

گفتا که شکست توبه بازآمد مست

چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست

دشوار توان کردن و آسان بشکست

رباعی شماره ۲۸۹

چونی که ترش مگر شکربارت نیست

یا هست شکر ولی خریدارت نیست

یا کار نمیدانی و سرگشته شدی

یا میدانی ز کاسدی کارت نیست

رباعی شماره ۲۹۰

چیزیست که در تو بیتو جویان ویست

در خاک تو دریست که از کان ویست

مانندهٔ گوی اسب چوگان ویست

آن دارد و آن دارد و آن آن ویست

رباعی شماره ۲۹۱

حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست

یا خوبتر از دیدن رویت کاریست

اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی

هم پرتو تست هر کجا دلداریست

رباعی شماره ۲۹۲

حاشا که دلم ز شب‌نشینی سیر است

یا ساقی ما بی‌مدد و ادبیر است

از خواب چو سایه عقل‌ها سر زیر است

فردا ز پگه بیا که امشب دیر است

رباعی شماره ۲۹۳

خاک قدمت سعادت جان من است

خاک از قدمت همه گل و یاسمن است

سر تا قدمت خاک ز تو میرویند

زان خاک قدم چه روی برداشتن است

رباعی شماره ۲۹۴

خواهی که ترا کشف شود هستی دوست

بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست

ذاتیست که گرد او حجب تو بر توست

او غرقهٔ خود هردو جهان غرقه در اوست

رباعی شماره ۲۹۵

خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست

دل نیست که او معتکف کوی تو نیست

موی سر چیست جمله سرهای جهان

چون مینگرم فدای یک موی تو نیست

رباعی شماره ۲۹۶

خورشید رخت ز آسمان بیرونست

چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست

عشق تو در درون جان من جا دارد

وین طرفه که از جان و جهان بیرونست

رباعی شماره ۲۹۷

خورشید و ستارگان و بدرما اوست

بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست

هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست

عید رمضان و شب قدر ما اوست

رباعی شماره ۲۹۸

خیزید که آن یار سعادت برخاست

خیزید که از عشق غرامت برخاست

خیزید که آن لطیف قامت برخاست

خیزید که امروز قیامت برخاست

رباعی شماره ۲۹۹

دایم ز ولایت علی برخواهم گفت

چون روح قدس نادعلی خواهم گفت

تا روح شود غمی که بر جان منست

کل هم و غم سینجلی خواهم گفت

رباعی شماره ۳۰۰

در باغ من ار سرو و اگر گلزار است

عکس قد و رخسارهٔ آندلدار است

بالله به نامی که ترا اقرار است

امروز مرا اگر رگی هشیار است

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۸۸۱۹۲۴۹۶-۰۹۰۳۶۵۵۶۲۰۸
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2025 neynavayan.ir