اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

۴۶. دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست

تاریخ: 21 تیر 1399
بازدید: 303

غزل ۴۶

دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست

از خانه برون آمد و بازار بیاراست

 

در وهم نگنجد که چه دلبند و چه شیرین

در وصف نیاید که چه مطبوع و چه زیباست

 

صبر و دل و دین می‌رود و طاقت و آرام

از زخم پدید است که بازوش تواناست

 

از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد

تا صنع خدا می‌نگرند از چپ و از راست

 

چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون

مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست

 

دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد

از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست

 

فریاد من از دست غمت عیب نباشد

کاین درد نپندارم از آن من تنهاست

 

با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم

چون زهره و یارا نبود چاره مداراست

 

از روی شما صبر نه صبر است که زهر است

وز دست شما زهر نه زهر است که حلواست

 

آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری

عیش است ولی تا ز برای که مهیاست

 

گر خون من و جمله عالم تو بریزی

اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست

 

تسلیم تو سعدی نتواند که نباشد

گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir