اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

۴۰۸. آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست

تاریخ: 21 تیر 1399
بازدید: 297

شماره ۴۰۸

آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست

تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست

 

خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست

صافیست و مثل درد به پستی بنشست

 

لذت فقر چو باده‌ست که پستی جوید

که همه عاشق سجده‌ست و تواضع سرمست

 

تا بدانی که تکبر همه از بی‌مزگیست

پس سزای متکبر سر بی‌ذوق بس است

 

گریه شمع همه شب نه که از درد سرست

چون ز سر رست همه نور شد از گریه برست

 

کف هستی ز سر خم مدمغ برود

چون بگیرد قدح باده جان بر کف دست

 

ماهیا هر چه تو را کام دل از بحر بجو

طمع خام مکن تا نخلد کام ز شست

 

بحر می‌غرد و می‌گوید کای امت آب

راست گویید بر این مایده کس را گله هست

 

دم به دم بحر دل و امت او در خوش و نوش

در خطابات و مجابات بلی‌اند و الست

 

نی در آن بزم کس از درد دلی سر بگرفت

نی در آن باغ و چمن پای کس از خار بخست

 

هله خامش به خموشیت اسیران برهند

ز خموشانه تو ناطق و خاموش بجست

 

لب فروبند چو دیدی که لب بسته یار

دست شمشیرزنان را به چه تدبیر ببست

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir