اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

۳۰۹. ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

تاریخ: 22 تیر 1399
بازدید: 413

غزل ۳۰۹

ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

 

در آفاق گشاده‌ست ولیکن بسته‌ست

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

 

من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر

از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر

 

گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد

ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

 

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

 

این حدیث از سر دردیست که من می‌گویم

تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر

 

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست

رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

 

عشق پیرانه سر از من عجبت می‌آید

چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر

 

من از این هر دو کمانخانه ابروی تو چشم

برنگیرم وگرم چشم بدوزند به تیر

 

عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند

برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

 

سعدیا پیکر مطبوع برای نظر است

گر نبینی چه بود فایده چشم بصیر

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir