۲۳. حکایات شیرین سعدی(حامد امجدیان)
متن حکایت
حکیمی را پرسیدند که چندین درخت نامور که خدای عزّوجل آفریده است برومند هیچیکی را آزاد نخواندهاند مگر سرو را که ثمرهای ندارد گویی این چه حکمت است گفت هر یکی را دخلی معین است و وقتی معلوم که گاهی به وجود آن تازه اند و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ از این نیست و همه وقتی خوشست و این است صفت آزادگان
بر آنچه میگذرد دل منه که دجله بسی
پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد
گرت ز دست بر آید چو نخل باش کریم
ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد
دیدگاهها