اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

۱۰۳. دل و جان را در این حضرت بپالا

تاریخ: 20 تیر 1399
بازدید: 159

غزل شماره ۱۰۳

 

دل و جان را در این حضرت بپالا

چو صافی شد رود صافی به بالا

 

اگر خواهی که ز آب صاف نوشی

لب خود را به هر دردی میالا

 

از این سیلاب درد او پاک ماند

که جانبازست و چست و بی‌مبالا

 

نپرد عقل جزوی زین عقیله

چو نبود عقل کل بر جزو لالا

 

نلرزد دست وقت زر شمردن

چو بازرگان بداند قدر کالا

 

چه گرگینست وگر خارست این حرص

کسی خود را بر این گرگین ممالا

 

چو شد ناسور بر گرگین چنین گر

طلی سازش به ذکر حق تعالا

 

اگر خواهی که این در باز گردد

سوی این در روان و بی‌ملال آ

 

رها کن صدر و ناموس و تکبر

میان جان بجو صدر معلا

 

کلاه رفعت و تاج سلیمان

به هر کل کی رسد حاشا و کلا

 

خمش کردم سخن کوتاه خوشتر

که این ساعت نمی‌گنجد علالا

 

جواب آن غزل که گفت شاعر

بقایی شاء لیس هم ارتحالا

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir