اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

۴۱۸. گر دست دهد هزار جانم

تاریخ: 23 تیر 1399
بازدید: 424

غزل ۴۱۸

گر دست دهد هزار جانم

در پای مبارکت فشانم

آخر به سرم گذر کن ای دوست

انگار که خاک آستانم

هر حکم که بر سرم برانی

سهل است ز خویشتن مرانم

تو خود سر وصل ما نداری

من عادت بخت خویش دانم

هیهات که چون تو شاهبازی

تشریف دهد به آشیانم

گر خانه محقر است و تاریک

بر دیده روشنت نشانم

گر نام تو بر سرم بگویند

فریاد برآید از روانم

شب نیست که در فراق رویت

زاری به فلک نمی‌رسانم

آخر نه من و تو دوست بودیم

عهد تو شکست و من همانم

من مهره مهر تو نریزم

الا که بریزد استخوانم

من ترک وصال تو نگویم

الا به فراق جسم و جانم

مجنونم اگر بهای لیلی

ملک عرب و عجم ستانم

شیرین زمان تویی به تحقیق

من بنده خسرو زمانم

شاهی که ورا رسد که گوید

مولای اکابر جهانم

ایوان رفیعش آسمان را

گوید تو زمین من آسمانم

دانی که ستم روا ندارد

مگذار که بشنود فغانم

هر کس به زمان خویشتن بود

من سعدی آخرالزمانم

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir