۳۱. سرم بالش تنم مفرش بسوزد
غزل ۳۱
سرم بالش تنم مفرش بسوزد
به هر ناخوش که رفته خوش بسوزد
از آن پنهان نمٰایم آتش خویش
که میترسم دل آتش بسوزد
ز گریه سوختم یا رب که دیدست
که آبی آید و آتش بسوزد
رضی دور از تو میسوزد چه حال است
که خس از دوری آتش بسوزد
غزل ۳۱
سرم بالش تنم مفرش بسوزد
به هر ناخوش که رفته خوش بسوزد
از آن پنهان نمٰایم آتش خویش
که میترسم دل آتش بسوزد
ز گریه سوختم یا رب که دیدست
که آبی آید و آتش بسوزد
رضی دور از تو میسوزد چه حال است
که خس از دوری آتش بسوزد
رفتن به بالای صفحه
دیدگاهها