محصول به سبد خرید اضافه شد
0

رباعی شماره ۱۵۱ تا ۲۰۰

تاریخ: 7 آذر 1398
بازدید: 2

رباعی شماره ۱۵۰

 

از بسکه دل تو دام حیلت افراخت

خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت

مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت

چون برق گرفت عالمی را بگداخت

 

رباعی شماره ۱۵۱

از بی‌یاری ظریفتر یاری نیست

وز بی‌کاری لطیفتر کاری نیست

هرکس که ز عیاری و حیله ببرید

والله که چو او زیرک و عیاری نیست

رباعی شماره ۱۵۲

از جمله طمع بریدنم آسانست

الا ز کسی که جان ما را جانست

از هرکه کسی برد برای تو برد

از تو که برد دمی کرا امکان است

رباعی شماره ۱۵۳

از حلقهٔ گوش از دلم باخبر است

در حلقهٔ او دل از همه حلقه‌تر است

زیر و زبر چرخ پر است از غم او

هر ذره چو آفتاب زیر و زبر است

 

رباعی شماره ۱۵۴

 

از دوستی دوست نگنجم در پوست

در پوست نگنجم که شهم سخت نکوست

هرگز نزید به کام عاشق معشوق

معشوق که بر مراد عاشق زید اوست

 

رباعی شماره ۱۶۰

 

افغان کردم بر آن فغانم می‌سوخت

خامش کردم چو خامشانم می‌سوخت

از جمله کرانه‌ها برون کرد مرا

رفتم به میان و در میانم می‌سوخت

 

رباعی شماره ۱۶۱

 

افکند مرا دلم به غوغا و گریخت

جان آمد و هم از سر سودا و گریخت

آن زهرهٔ بی‌زهره چو دید آتش من

بربط بنهاد زود برجا و گریخت

 

رباعی شماره ۱۶۲

 

امروز چه روز است که خورشید دوتاست

امروز ز روزها برونست و جداست

از چرخ بخاکیان نثار است و صداست

کای دلشدگان مژده که این روز شماست

 

رباعی شماره ۱۶۳

 

امروز در این خانه کسی رقصانست

که کل کمال پیش او نقصانست

ور در تو ز انکار رگی جنبانست

آنماه در انکار تو هم تابانست

 

رباعی شماره ۱۶۴

 

امروز من و جام صبوحی در دست

میافتم و میخیزم و میگردم مست

با سرو بلند خویش من مستم و پست

من نیست شوم تا نبود جزوی هست

 

رباعی شماره ۱۶۵

 

امروز مهم دست زنان آمده است

پیدا و نهان چو نقش جان آمده است

مست و خوش و شنگ و بی‌امان آمده است

زانروی چنینم که چنان آمده است

رباعی شماره ۱۶۶

امشب آمد خیال آن دلبر چست

در خانهٔ تن مقام دل را میجست

دل را چو بیافت زود خنجر بکشید

زد بر دل من که دست و بازوش درست

رباعی شماره ۱۶۷

امشب شب آن دولت بی‌پایانست

شب نیست عروسی خداجویانست

آن جفت لطیف با یکی گویانست

امشب تتق خوش نکو رویانست

رباعی شماره ۱۶۸

امشب شب آنست که جان شبهاست

امشب شب آنست که حاجات رواست

امشب شب بخشایش و انعام و عطاست

امشب شب آنست که همراز خداست

رباعی شماره ۱۶۹

امشب شب من بسی ضعیف و زار است

امشب شب پرداختن اسرار است

اسرار دلم جمله خیال یار است

ای شب بگذر زود که ما را کار است

 

رباعی شماره ۱۷۰

امشب منم و طواف کاشانهٔ دوست

میگردم تا بصبح در خانهٔ دوست

زیرا که بهر صبوح موسوم شده است

کاین کاسهٔ سر بدست پیمانهٔ اوست

رباعی شماره ۱۷۱

امشب هردل که همچو مه در طلب است

مانندهٔ زهره او حریف طرب است

از آرزوی لبش مرا جان بلب است

ایزد داند خموش کاین شب چه شب است

رباعی شماره ۱۷۲

اندر دل من درون و بیرون همه او است

اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست

اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد

بی‌چون باشد و جود من چون همه اوست

رباعی شماره ۱۷۳

اندر سر ما همت کاری دگر است

معشوقه خوب ما نگاری دگر است

والله که بعشق نیز قانع نشویم

ما را پس از این خزان بهاری دگر است

رباعی شماره ۱۷۴

انصاف بده که عشق نیکوکار است

زانست خلل که طبع بدکردار است

تو شهوت خویش را لقب عشق نهی

از شعوت تا عشق ره بسیار است

 

رباعی شماره ۱۷۵

او پاک شده است و خام ار در حرم است

در کیسه بدان رود که نقد درم است

قلاب نشاید که شود با او یار

از ضد بجهد یکی اگر محترم است

رباعی شماره ۱۷۶

ای آب حیات قطره از آب رخت

وی ماه فلک یک اثر از تاب رخت

گفتم که شب دراز خواهم مهتاب

آن شب شب زلف تست و مهتاب رخت

رباعی شماره ۱۷۷

ای آمده بامداد شوریده و مست

پیداست که باده دوش گیرا بوده است

امروز خرابی و نه روز گشتست

مستک مستک بخانه اولیست نشست

رباعی شماره ۱۷۸

ای آنکه درینجهان چو تو پاکی نیست

زیبا و لطیف و چست و چالاکی نیست

زین طعنه در اینراه بسی خواهد بود

با ما تو چگونه‌ای دگر باکی نیست

رباعی شماره ۱۷۹

ای بنده بدانکه خواجهٔ شرق اینست

از ابر گهربار ازل برق اینست

تو هرچه بگوئی از قیاسی گوئی

او قصه ز دیده میکند فرق اینست

 

رباعی شماره ۱۸۰

ای بی‌خبر از مغز شده غره بپوست

هشدار که در میان جانداری دوست

حس مغز تنست و مغز حست جانست

چون از تن و حس و جان گذشتی همه اوست

رباعی شماره ۱۸۱

ای تن تو نمیری که چنان جان با تست

ای کفر طرب‌فزا، که ایمان با تست

هرچند که از زن صفتان خسته شدی

مردی به صفت همت مردان با تست

رباعی شماره ۱۸۲

ای جان جهان جان و جهان باقی نیست

جز عشق قدیم شاهد و ساقی نیست

بر کعبهٔ نیستی طوافی دارد

عاشق چو ز کعبه است آفاقی نیست

رباعی شماره ۱۸۳

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست

وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست

ای تن که بهر حیله رهی میجوئی

او میکشدت ببین که جویان تو کیست

رباعی شماره ۱۸۴

ای جان ز دل تو بر دل من راهست

وز جستن آن در دل من آگاه است

زیرا دل من چو آب صافی خوش است

آب صافی آینه‌دار ماه است

 

رباعی شماره ۱۸۶

ای خرمنت از سنبلهٔ آب حیات

انبار جهان پر است از تخم موات

ز انبار نخواهم که پر است از خیرات

بر خرمن من خود نویسم امشب تو برات

رباعی شماره ۱۸۵

ای حسرت خوبان جهان روی خوشت

وی قبلهٔ زاهدان دو ابروی خوشت

از جمله صفات خویش عریان گشتم

تا غوطه خورم برهنه در جوی خوشت

رباعی شماره ۱۸۷

ای خواجه ترا غم جمال و جاهست

و اندیشهٔ باغ و راغ و خرمنگاهست

ما سوختگان عالم توحیدیم

ما را سر لا اله الا الله است

رباعی شماره ۱۸۸

ای در دل من نشسته شد وقت نشست

ای توبه شکن رسید هنگام شکست

آن بادهٔ گلرنگ چنین رنگی بست

وقت است که چون گل برود دست بدست

رباعی شماره ۱۸۹

ای دل تا ریش و خسته میدارندت

دیوانه و پای بسته میدارندت

مانندهٔ دانه‌ای که مغزی داری

پیوسته از آن شکسته میدارندت

 

رباعی شماره ۱۹۰

ای دل تو و درد او که درمان اینست

غم میخور و دم مزن که فرمان اینست

گر پای بر آرزو نهادی یکچند

کشتی سگ نفس را و قربان اینست

رباعی شماره ۱۹۱

ای دوست مکن که روزها را فرداست

نیکی و بدی چو روز روشن پیداست

در مذهب عاشقی خیانت نه رواست

من راست روم تو کژ روی ناید راست

رباعی شماره ۱۹۲

ای ذکر تو مانع تماشای تو دوست

برق رخ تو نقاب سیمای تو دوست

با یاد لبت از لب تو محرومم

ای یاد لبت حجاب لبهای تو دوست

رباعی شماره ۱۹۳

ای ساقی اگر سعادتی هست تراست

جانی و دلی و جان و دل مست تراست

اندر سر ما عشق تو پا میکوبد

دستی میزن که تا ابد دست تراست

رباعی شماره ۱۹۴

ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است

چون می‌نزند رهی ره او که زده است

او میداند که عشق را نیک و بد است

نیک و بد عشق را ز مطرب مدد است

 

رباعی شماره ۱۹۵

ای شب چه شبی که روزها چاکر تست

تو دریائی و جان جان اخگر تست

اندر دل من شعله زنانست امشب

آن آتش و آن فتنه که اندر سر تست

رباعی شماره ۱۹۶

ای شب ز می تو مر مرا مستی نیست

بیخوابی من گزاف و سردستی نیست

خوابم چو ملک بر آسمان پریده‌ست

زیرا جسدم بسی درین پستی نیست

رباعی شماره ۱۹۷

ای طالب اگر ترا سر این راهست

واندر سر تو هوای این درگاهست

مفتاح فتوح اهل حق دانی چیست

خوش گفتن لا اله الا الله است

رباعی شماره ۱۹۸

ای عقل برو که عاقل اینجا نیست

گر موی شوی موی ترا گنجانیست

روز آمد و روز هر چراغی که فروخت

در شعلهٔ آفتاب جز رسوا نیست

رباعی شماره ۱۹۹

ای فکر تو بر بسته نه پایت باز است

آخر حرکت نیز که دیدی راز است

اندر حرکت قبض یقین بسط شود

آب چه و آب جو بدین ممتاز است

 

رباعی شماره ۲۰۰

ای کز تو دلم پر سمن و یاسمنست

وز دولت تو کیست که او همچو منست

برخاستن از جان و جهان مشکل نیست

مشکل ز سر کوی تو برخاستن است

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۸۸۱۹۲۴۹۶-۰۹۰۳۶۵۵۶۲۰۸
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2025 neynavayan.ir