محصول به سبد خرید اضافه شد
0

رباعی شماره ۱۰۱ تا ۱۵۰

تاریخ: 7 آذر 1398
بازدید: 2

رباعی شماره ۱۰۱

 

ساقی در ده برای دیدار صواب

زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب

بیمار بدن نیم که بیمار دلم

شربت چه بود شراب در ده تو شراب

 

رباعی شماره ۱۰۲

 

سبحان‌الله من و تو ای در خوشاب

پیوسته مخالفیم اندر هر باب

من بخت توام که هیچ خوابم نبرد

تو بخت منی که برنیائی از خواب

 

 

رباعی شماره ۱۰۳

 

شب گردم گرد شهر چون باد و چو آب

از گشتن گرد شهر کس ناید خواب

عقل است که چیزها از موضع جوید

تمییز و ادب مجو تو از مست و خراب

 

 

رباعی شماره ۱۰۴

 

شب گشت درین سینه چه سوز است عجب

می‌پندارم کاول روز است عجب

در دیدهٔ عشق می‌نگنجد شب و روز

این دیدهٔ عشق دیده دوز است عجب

 

رباعی شماره ۱۰۵ 

 

علمی که ترا گره گشاید به طلب

زان پیش که از تو جان برآید به طلب

آن نیست که هست مینماید بگذار

آن هست که نیست مینماید به طلب

 

 

رباعی شماره ۱۰۶

 

 

گر آب حیات خوشگواری ای خواب

امشب بر ما کار نداری ای خواب

گر با عدد موی سر تست امشب

یکسر نبری و سر نخاری ای خواب

 

 

رباعی شماره ۱۰۷

 

 

گرم آمد عاشقانه و چست شتاب

برتافته روح او ز گلزار صواب

بر جملهٔ قاضیان دوانید امروز

در جستن آب زندگی قاضی کاب

 

 

رباعی شماره ۱۰۸

 

 

گر می‌خواهی بقا و پیروز مخسب

از آتش عشق دوست میسوز مخسب

صد شب خفتی و حاصل آن دیدی

از بهر خدا امشب تا روز مخسب

 

 

رباعی شماره ۱۰۹

 

 

مستند مجردان اسرار امشب

در پرده نشسته‌اند با یار امشب

ای هستی بیگانه از این ره برخیز

زحمت باشد بودن اغیار امشب

 

رباعی شماره ۱۱۰

 

 

هستم به وصال دوست دلشاد امشب

وز غصهٔ هجر گشته آزاد امشب

با یار بچرخم و دل میگوید

یارب که کلید صبح گم باد امشب

 

 

رباعی شماره ۱۱۱

 

 

یارب یارب به حق تسبیح رباب

کش در تسبیح صد سالست و جواب

یارب به دل کباب و چشم پرآب

جوشان‌تر از آنیم که در خم، شراب

 

 

 

رباعی شماره ۱۱۲

 

 

یاری کن و یار باش ای یار مخسب

ای بلبل سرمست به گلزار مخسب

یاران غریب را نگهدار مخسب

امشب شب بخشش است زنهار مخسب

 

 

 

رباعی شماره ۱۱۳

 

 

آب حیوان در آب و گل پیدا نیست

در مهر دلت مهر گسل پیدا نیست

چندین خجل از کیست خجل پیدا نیست

این راه بزن که ره به دل پیدا نیست

 

 

رباعی شماره ۱۱۴

 

 

آری صنما بهانه خود کم بودت

تا خواب بیامد و ز ما بر بودت

خوش خسب که من تا به سحر خواهم گفت

فریاد ز نرگسان خواب آلودت

 

رباعی شماره ۱۱۵

 

 

آسوده کسی که در کم و بیشی نیست

در بند توانگری و درویشی نیست

فارغ ز غم جهان و از خلق جهان

با خویشتنش بدرهٔ خویشی نیست

 

 

رباعی شماره ۱۱۶

 

 

آمد بر من چو در کفم زر پنداشت

چون دید که زر نیست وفا را بگذاشت

از حلقهٔ گوش او چنین پندارم

کانجا که زر است گوش میباید داشت

 

 

رباعی شماره ۱۱۷

 

 

آن آتش ساده که ترا خورد و بکاست

آن ساده به از دو صد نگار زیبا است

آن آتش شهوت که چو صاف و ساده است

بنگر چه نگاران که از آن آتش خاست

 

 

رباعی شماره ۱۱۸

 

 

آن بت که جمال و زینت مجلس ماست

در مجلس ما نیست ندانیم کجاست

سرویست بلند و قامتی دارد راست

کز قامت او قیامت از ما برخاست

 

 

رباعی شماره ۱۱۹

 

 

آن پیش روی که جان او پیش صف است

داند که تو بحری و جهان همچو کفست

بی‌دف و نیی، رقص کند عاشق تو

امشب چه کند که هر طرف نای و دفست

 

رباعی شماره ۱۲۰

 

 

آن تلخ سخنها که چنان دل شکن است

انصاف بده چه لایق آن دهن است

شیرین لب او تلخ نگفتی هرگز

این بی‌نمکی ز شور بختی منست

 

 

رباعی شماره ۱۲۱

 

 

آنجا که توئی همه غم و جنگ و جفاست

چون غرقهٔ ما شدی همه لطف و وفاست

گر راست شوی هر آنچه ماراست تراست

ور راست نه‌ای چپ ترا گیرم راست

 

 

رباعی شماره ۱۲۲

 

 

آن جان که از او دلبر ما شادانست

پیوسته سرش سبز و لبش خندان است

اندازهٔ جان نیست چنان لطف و جمال

آهسته بگوئیم مگر جانانست

 

 

رباعی شماره ۱۲۳

 

 

آن جاه و جمالی که جهان‌افروز است

وان صورت پنهان که طرب را روز است

امروز چو با ما است درو آویزیم

دی رفت و پریر رفت که روز امروز است

 

 

رباعی شماره ۱۲۴

 

 

آن چشم فراز از پی تاب شده است

تا ظن نبری که فتنه در خواب شده است

صد آب ز چشم ما روان کردی دی

امروز نگر که صد روان آب شده است

 

رباعی شماره  ۱۲۶

 

 

آن چشم که خون گشت غم او را جفت است

زو خواب طمع مدار کوکی خفته است

پندارد کاین نیز نهایت دارد

ای بیخبر از عشق که این را گفته است

 

 

رباعی شماره ۱۲۶

 

 

آن چیست کز او سماعها را شرف است

وان چیست که چون رود محل تلف است

می‌آید و میرود نهان تا دانند

کاین ذوق و سماعها نه از نای و دف است

 

 

رباعی شماره ۱۲۷

 

 

آن چیست که لذتست از او در صورت

وان چیست که بی‌او است مکدر صورت

یک لحظه نهان شود ز صورت آن چیز

یک لحظه ز لامکان زند بر صورت

 

 

رباعی شماره ۱۲۸

 

 

آن خواجه که بار او همه قند تر است

از مستی خود ز قند خود بیخبر است

گفتم که ازین شکر نصیبم ندهی

نی گفت ندانست که آن نیشکر است

 

 

رباعی شماره ۱۲۹

 

 

آن دم که مرا بگرد تو دورانست

ساقی و شراب و قدح و دور، آنست

واندم که ترا تجلی احسانست

جان در حیرت چو موسی عمرانست

 

رباعی شماره ۱۳۰

 

 

آن را که بود کار نه زین یارانست

کاین پیشهٔ ما پیشهٔ بیکارانست

این راه که راه دزد و عیارانست

چه جای توانگران و زردارانست

 

 

رباعی شماره ۱۳۱

 

 

آن را که خدای چون تو یاری داده است

او را دل و جان و بیقراری داده است

زنهار طمع مدار زانکس کاری

زیرا که خداش طرفه کاری داده است

 

 

رباعی شماره ۱۳۲

 

 

آن را که غمی باشد و بتواند گفت

گر از دل خود بگفت بتواند رفت

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت

نه رنگ توان نمود و نه بوی نهفت

 

 

رباعی شماره ۱۳۳

 

 

آن روح که بسته بود در نقش صفات

از پرتو مصطفی درآمد بر ذات

واندم که روان گشت ز شادی میگفت

شادی روان مصطفی را صلوات

 

 

رباعی شماره ۱۳۴

 

 

آن روی ترش نیست چنینش فعل است

می‌گوید و میخورد در اینش فعل است

آنکس که بر این چرخ برینش فعل است

این نیست عجب که در زمینش فعل است

 

رباعی شماره ۱۳۵

 

 

آن سایهٔ تو جایگه و خانهٔ ما است

وان زلف تو بند دل دیوانهٔ ما است

هر گوشه یکی شمع و دو سه پروانه است

اما نه چو شمع که پروانهٔ ما است

 

 

رباعی شماره ۱۳۶

 

 

آن شاه که خاک پای او تاج سر است

گفتم که فراق تو ز مرگم بتر است

اینک رخ زرد من گوا گفت برو

رخ را چه گلست کار او همچو زر است

 

 

رباعی شماره ۱۳۷

 

 

آن شب که ترا به خواب بینم پیداست

چون روز شود چو روز دل پرغوغاست

آن پیل که دوش خواب هندستان دید

از بند بجست طاقت آن پیل کراست

 

 

رباعی شماره ۱۳۸

 

 

آن شه که ز چاکران بدخو نگریخت

وز بی‌ادبی و جرم صد تو نگریخت

او را تو نگوی لطف، دریا گویش

بگریخت ز ما دیو سیه او نگریخت

 

 

رباعی شماره ۱۳۹

 

 

آن عشق مجرد سوی صحرا می‌تاخت

دیدش دل من ز کر و فرش بشناخت

با خود می‌گفت چون ز صورت برهم

با صورت عشق عشقها خواهم باخت

 

رباعی شماره ۱۴۰

 

 

آن قاضی ما چو دیگران قاضی نیست

میلش بسوی اطلس مقراضی نیست

شد قاضی ما عاشق از روز ازل

با غیر قضای عشق او راضی نیست

 

 

رباعی شماره ۱۴۱

 

 

آنکس که امید یاری غم داده است

هان تا نخوری که او ترا دم داده است

در روز خوشی همه جهان یار تواند

یار شب غم نشان کسی کم داده است

 

 

رباعی شماره ۱۴۲

 

 

آنکس که بروی خواب او رشک پریست

آمد سحری و بر دل من نگریست

او گریه و من گریه که تا آمد صبح

پرسید کز این هر دو عجب عاشق کیست

 

 

رباعی شماره ۱۴۳

 

 

آنکس که ترا به چشم ظاهر دیده است

بر سبلت و ریش خویشتن خندیده است

وانکس که ترا ز خود قیاسی گیرد

آن مسکین را چه خارها در دیده است

 

 

رباعی شماره ۱۴۴

 

 

آنکس که درون سینه را دل پنداشت

گامی دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت

تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع

این جمله رهست خواجه منزل پنداشت

 

رباعی شماره ۱۴۵

 

 

آنکس که ز سر عاشقی باخبر است

فاش است میان عاشقان مشتهر است

وانکس که ز ناموس نهان میدارد

پیداست که در فراق زیر و زبر است

 

 

 

رباعی شماره ۱۴۶

 

 

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست

وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست

وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست

وانکس که ترا بی‌تو کند یار تو اوست

 

 

رباعی شماره ۱۴۷

 

 

آنکو ز نهال هوست شبخیزانست

چون مست بهر شاخ در آویزنست

کز شاخ طرب حاملهٔ فرزند است

کو قرهٔ عین طرب‌انگیزانست

 

 

رباعی شماره ۱۴۸

 

 

آن نور مبین که در جبین ما هست

وان ض یقین که در دل آگاهست

این جملهٔ نور بلکه نور همه نور

از نور محمد رسول‌الله است

 

 

رباعی شماره ۱۴۹

 

آواز تو ارمغان نفخ صور است

زان قوت و قوت هر دل رنجور است

آواز بلند کن کهتا پست شوند

هرجا که امیریست و یا مأمور است

رباعی شماره ۱۵۰

 

از بسکه دل تو دام حیلت افراخت

خود را و ترا ز چشم رحمت انداخت

مانندهٔ فرعون خدا را نشناخت

چون برق گرفت عالمی را بگداخت

 

 

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۸۸۱۹۲۴۹۶-۰۹۰۳۶۵۵۶۲۰۸
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2025 neynavayan.ir