رباعی شماره ۲۱
عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر
رباعی شماره ۲۱
عشق رخ یار بر من زار مگیر بر خسته دلان رند خمار مگیر
صوفی چو تو رسم رهروان میدانی بر مردم رند نکته بسیار مگیر
رباعی شماره ۲۲
در سنبلش آویختم از روی نیاز گفتم من سودازده را کار بساز
گفتا که لبم بگیر و زلفم بگذار در عیش خوشآویز نه در عمر دراز
رباعی شماره ۲۳
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی حافظ سر چشمهٔ آن ز ساقی کوثر پرس
رباعی شماره ۲۴
چشم تو که سحر بابل است استادش یا رب که فسونها برواد از یادش
آن گوش که حلقه کرد در گوش جمال آویزهٔ در ز نظم حافظ بادش
رباعی شماره ۲۵
ای دوست دل از جفای دشمن درکش با روی نکو شراب روشن درکش
با اهل هنر گوی گریبان بگشای وز نااهلان تمام دامن درکش
رباعی شماره ۲۶
ماهی که نظیر خود ندارد به جمال چون جامه ز تن برکشد آن مشکین خال
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال
رباعی شماره ۲۷
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل بربست مشاطهوار پیرایهٔ گل
از سایه به خورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل
رباعی شماره ۲۸
لب باز مگیر یک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است این از لب یار خواه و آن از لب جام
رباعی شماره ۲۹
در آرزوی بوس و کنارت مردم وز حسرت لعل آبدارت مردم
قصه نکنم دراز کوتاه کنم بازآ بازآ کز انتظارت مردم
رباعی شماره ۳۰
عمری ز پی مراد ضایع دارم وز دور فلک چیست که نافع دارم
با هر که بگفتم که تو را دوست شدم شد دشمن من وه که چه طالع دارم
رفتن به بالای صفحه
دیدگاهها