2
اپلیکیشن نینوایان| وارد شوید| ثبت نام کنید

رباعیات شماره ۱ تا ۵۰

تاریخ: 29 تیر 1399
بازدید: 265

رباعی شماره ۱

باز آ باز آ، چو روح در تن باز آ

چون جان به بدن، چو گل بگلشن باز آ

گفتی که چسان تو زنده‌ای دور از من

دور از تو فتاده‌ام به مردن باز آ

رباعی شماره ۲

در دین حق ار نبوده‌ای مادر زا

این چشم ببند و چشم دیگر بگشا

بشناخت تو را هر آنکه دور از من دید

چون قبله که پیدا شود از قبله نما

رباعی شماره ۳

شوخی که تمام پای بستم او را

بی منت جام و باده مستم او را

گفتا مپرستید بغیر از من کس

جز او نه کسی تا که پرستم او را

رباعی شماره ۴

از بس در سر هوای آن دوست مرا

روی دل از آنجهت بهر سوست مرا

چون دوست نمی‌کند ز دشمن فرقم

دشمن که نکرد فرق از دوست مرا

رباعی شماره ۵

رفتم بر آن نگار سیمین غبغب

گفتم بسفر می‌روم ای مه امشب

روئی چو قمر،زلف چو عقرب بنمود

یعنی که مرو هست قمر در عقرب

رباعی شماره ۶

رفتم بر آن نگار سیمین غبغب

گفتم بسفر می‌روم ای مه امشب

روئی چو قمر،زلف چو عقرب بنمود

یعنی که مرو هست قمر در عقرب

رباعی شماره ۷

هر گز دل خو نگشته‌ام از غم نگرفت

راه و روش مردم عالم نگرفت

کس یار نشد به ما که اغیار نگشت

کس مار نشد که او ز مارم نگرفت

رباعی شماره ۸

ای گشته تو را صفات، مانع از ذات

از ذات فرو نمان به امید صفات

چندم پرسی کز چه جهت روزی توست

با آنکه خداست رازق از کل جهات

رباعی شماره ۹

آهم ز فراز آسمٰانها بگذشت

اشکم ز محیط هفت دریا بگذشت

گفتی که به کار سازیت برخیزم

بنشین بنشین که کار از اینها بگذشت

رباعی شماره ۱۰

سر کردهٔ اهل دانش و دید اینست

شایسته تخت و تاج جمشید این است

خورشید هزار طعنه دارد با بدر

بدری که زند طعنه بخورشید این است

رباعی شماره ۱۱

از کوتهی، ار عمر درازت هوس است

جاوید اگر شوی همان یک نفس است

خر تیرهٔ‌ای الاغ تا کی شرمی

درماندهٔ‌ای مزبله تا چند بس است

رباعی شماره ۱۲

بی عشق مباش اگر چه محض سخن است

بی درد مزی اگر چه درد بدن است

در قید فنا مباش کازادی تو

از نیستی و نیست، مجرد شدن است

رباعی شماره ۱۳

آن رند که در عالم دل آگاه است

از دامن او دست فلک کوتاه است

ای آنکه به دل تو را غم جانکاه است

از ما تا تو هزار فرسخ راه است

رباعی شماره ۱۴

با درویشان کبر خود اندیش بد است

با خویش بدست آنکه به درویش بد است

از بسکه بدم بخویش، از خوبی خویش

با من خوب است آنکه بدرویش بد است

رباعی شماره ۱۵

یک حرف مگو اگر هزارت سخن است

از خود مشنو اگر چه در عدن است

بگذر ز دو کون وهیچ در هیچ مپیچ،

بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است

رباعی شماره ۱۶

ای دل شادی به سوز ماتم این است

بیگانه عٰالم غمی، غم این است

دوزخ به مکافات تو درمانده و تو

جنت طلبی برو جهنم این است

رباعی شماره ۱۷

ما را غم دی و محنت فردا نیست

آن را چه خوریم غم که پا بر جا نیست

یکدم فرصت به هر دو عالم ندهیم

کم فرصتی ار کند فلک با ما نیست

رباعی شماره ۱۸

ای آن تو را بسی غم تنباکوست

خوش باش که هر خار و خسی تنباکوست

اوقات تمام تیره و تلخ گذشت

گویا همه عمرت، نفسی تنباکوست

رباعی شماره ۱۹

در عشق اگر جان بدهی، جان آنست

ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست

گر در ره او دل تو دارد دردی

آن درد نگهدار که درمان آنست

رباعی شماره ۲۰

آنکو به زبان خلق جز عیب نداشت

او هیچ خبر ز عالم غیب نداشت

من زندهٔ عقل را فشردم صد بار

چیزی به جز آن واهمه در جیب نداشت

رباعی شماره ۲۱

این وادی عشق طرفه شورستانی است

غافل منشین که خوش حضورستانی است

هر دل که در او مهر بتی چهره فروخت

هر جا برود، چراغ گورستانی است

رباعی شماره ۲۲

هر دل که رهین تن بود او دل نیست

در عالم دل خبر ز آب و گل نیست

راهی نبود که او بمنزل نرسد

جز راه محبت، که در او منزل نیست

رباعی شماره ۲۳

عشق است که بی زلزله وغلغله نیست

گر ره نبری بجان جای گله نیست

این راه نرفت هر که سر در ننهاد

گویا که در این قافله سر قافله نیست

رباعی شماره ۲۴

در عشق حکایت غم انگیز نیست

افسانه مصر و شام و تبریزی نیست

گفتم شاید جز او ببینم چیزی

چون دیدم من بغیر او چیزی نیست

رباعی شماره ۲۵

از ذرهٔ سرگشته، قرار تو کجاست

وی مشت غبار، اعتبار تو کجاست

در آمدن و بودن و رفتن مجبور

ای عاجز مضطر، اختیار تو کجاست

رباعی شماره ۲۶

این دار فنا بلند از پستی ما است

وین سختی ناتمام از هستی ما است

گفتم چه گناه کرده‌ام تا هستم

یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است

رباعی شماره ۲۷

عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید

آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید

بخدا گر دهنش، هیچ تواند کس دید

یا اگر دید توان، پس ذقنش را نگرید

رباعی شماره ۲۸

در باز بروی دلم از ناز نمیکرد

هر چند که در میزدم، آواز نمیکرد

با غیر اگر صحبت او گرم نمیبود

دل در بر من بیهده پرواز نمیکرد

رباعی شماره ۲۹

بر کف چه نهم سبحه که زنارم شد

در بر چه کنم خرقه که سربارم شد

عقلم ننمود چاره و عشق بسوخت

از پیش نرفت کاری و کارم شد

رباعی شماره ۳۰

عاشق به گدائی نه شهی میخواهد

نه لاغری و نه فربهی میخواهد

عاشق بمثل اگر چه روح القدس است

خود را از ننگ خود تهی میخواهد،

رباعی شماره ۳۱

ناصح چکنی زبانم از پندم مبند

یکبار بیا ببین در آن سرو بلند

گر چشم ز روی او توانی برداشت

من نیز دل از غمش توانم بر کند

رباعی شماره ۳۲

آنانکه علم به عالم تجریدند

علامهٔ دانشند و عین دیدند

ناکشته، تر و خشک جهان را کشتند

نادیده بد و نیک جهان را دیدند

رباعی شماره ۳۳

در صومعه و مدرسه دیار نبود

در هر دو جهان واقف اسرار نبود

بودند همه لنگر آن عالم لیک

از عالم دل کسی خبردار نبود

رباعی شماره ۳۴

ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود

نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود

چون اهل زمان نه‌ایم در قید فنا

ما فانی مطلقیم در عین وجود

رباعی شماره ۳۵

مجنون که تمام محو لیلی نشود

شایستهٔ انوار تجلی نشود

گفتی که به عشق دل تسلی گردد

عشق آن باشد که دل تسلی نشود

رباعی شماره ۳۶

یک جرعه هر آنکه از می ما نو شد

عیب و هنر تمام عٰالم پوشد

ما صاف دلان کینه نداریم ز مهر

خون در دل ما ز مهر دشمن، جوشد

رباعی شماره ۳۷

گاهیم چو مرده در کفن میسازد

گاهی از من، هزار من میسازد

میسوخت مرا اگر نمیسوخت دلم

این میسوزد که او بمن می‌سازد

رباعی شماره ۳۸

گه مجنونم به دشت و کو میسازد

گه معقولم به گفتگو می‌سازد

گویند که نیکو نبود ساختگی

بس از چه نکوست آنچه او میسازد

رباعی شماره ۳۹

ای رتبهٔ تاج و تخت را کرده بلند

وی گردن سرکشانت در خم کمند

شاهست سوار گشته بر اسب سمند

یا کرده طلوع آفتاب از الوند

رباعی شماره ۴۰

خاکم که به هیچ کس گذارم نبود

آبم که به هیچ کس مدارم نبود

بادم که به هیچ جا قرارم نبود

نارم که ز سوختن کنارم نبود

رباعی شماره ۴۱

هر چیز که پرتوی بتو در تابد

اندیشه مکن که نیک باشد یا بد

زنهار به جز در خرابات مکوب

کانجاست که هر که هر چه خواهد یابد

رباعی شماره ۴۲

این خلق جهان به یکدگر کینه ورند

گویا که ز مرگ خویشتن بی‌خبرند

همچون دو سگ گرسنه از بهر شکم

از روی حسد بیکدگر مینگرند

رباعی شماره ۴۳

دل جز بغمش، بهر چه در ساخته بود

خود را ز حضور دور انداخته بود

عشقم بسر ار سایه نینداخته بود

عقلم ز برای هیچ در باخته بود

رباعی شماره ۴۴

تا در ره عشق پای از سر نشود

ایمان با کفر ما برابر نشود

تا آینه از آه منور نشود

بر روی کسی گشاده این در نشود

رباعی شماره ۴۵

از خواری شاگرد و ز فخر استاد

صد چاک به جیب هستیم پیش افتاد

ز استاد بگشوم آمد اینحرف آزاد

فریاد زدانش و ز نادانی داد

رباعی شماره ۴۶

تا گلگون اشک و چهره کاهی نشود

دل مشرق انوار الهی نشود

سالک که ز سر خویش واقف گردد

او عارف اسرار کماهی نشود

رباعی شماره ۴۷

حسن عملم ز برگ کاهی پی شد

راه ازلم ز برق آهی طی شد

از عمر حضر نشد جز اینم معلوم

کی صبح بهر شادمانی دی شد

رباعی شماره ۴۸

در گوش هر آنکه این صدا بنشیند

مشکل که در این طلب ز پا بنشیند

از بوی گلی مرغ دلم از جا شد

اکنون حیرانست کجا بنشیند

رباعی شماره ۴۹

عشقم مجنون و هرزه‌گو میسازد

عقلم مفتی شهر او میسازد

گرم است میان عقل و عشقم صحبت

میسوزد این مرا که او میسازد

رباعی شماره ۵۰

تا چند دلا تیره و تارت دارند

حیرانم من، بهر چکارت دارند

مانندهٔ دزدی که کشندش بردار

سر گشته درین پای چو نارت دارند

برچسب‌ها:

اپلیکیشن جامع نی نوازی

دیدگاه‌ها

رفتن به بالای صفحه

۰۲۱۲۲۰۲۷۴۶۶
با ما در تماس باشید

تمامی حقوق این سایت متعلق به نینوایان می باشد.
Copyright © 2023 neynavayan.ir