تا چند ثانیه، همه بهتزده بودند
تا چند ثانیه، همه بهتزده بودند
مرتضی نیداود میگوید: « درویش[خان] در یکی از جلساتِ کلاسِ درس، به علتی نتوانست همه را درس بدهد. یکی از شاگردان به نام خان بابا گفت: یاپیرجان، اگر نمیشود همه را مشق بدهید، قدری برای ما ساز بزنید.
درویش پذیرفت و طوری به نواختن سهتار پرداخت که گویی همه را هیپنوتیزم کرده است. هم او موثر ساز میزد و هم شنوندهها مستعد بودند. وقتی ساز را بر زمین گذاشت، هیچکس متوجه نشد که نوازندگی خاتمه یافته است و تا چند ثانیه، همه بهتزده بودند. تعدادی از شاگردان، از ادامۀ درس مأیوس شدهبودند و میگفتند اگر این است ساززدن، ما هرگز به چنین حدّی نخواهیم رسید.
یکی از آنها خودِ من بودم که به خود میگفتم هیچگاه درویشخان نخواهم شد و رفتن به کلاس او را ترک کردم. هرچه پدرم اصرار کرد، گفتم من دیگر نمیروم. سرانجام پدرم نزد درویش رفت و او مرا خواست وگفت: پسرم مرتضی، بیا کارَت را تمام کن. البته سنّم هم آن وقت کم بود.»
کتاب هفت شهر نی، امجدیان، حامد، ۱۳۹۸
چشمانداز موسیقی ایران، صص ۱۵۷ و ۱۵۸.
دیدگاهها